وبلاگ کار و کسب اسلامی



داستان کوتاه: هم‌سایه

دییینگگگ.
صدای زنگ درمون اومد
"کیه اول صبحی؟؟؟"
از تخت خواب بلند شدم و اولین کاری که کردم ساعت رو نگاه کردم
ساعت ۱۰ و نیم صبح بود و من که همیشه ساعت ۷ صبح بیدار بودم، دو هفته ای می شد، که چون کار نداشتم تا لنگ ظهر می خوابیدم
آیفون تصویری رو نگاه کردم
این آقا رو دیده بودم ولی اسمش رو نمی دونستم. چند باری که مسجد محلمون رفته بودم، دیده بودمش.
چند روز پیش هم با یه گروه داشتن محله رو ضد عفونی می کردن✨
با صدای گرفته که معلوم‌بود همین الان از رختخواب بلند شدم، گفتم
" سلام، بفرمایید."
"سلام علیکم، رحیمی هستم، همسایه ی پنج تا خونه اون طرف تراِاِاِ.ببخشید فکر نمی کردم خواب باشید.خیلی شرمنده که بد موقع مزاحم شدم"
"نه.خواهش می کنم.چند روزه که ساعت خوابم بهم ریخته"
"بله. دیدم که چند روزه صبح ها از خونه بیرون نمی آیید و ماشینتون دم دره، میشه یه لحظه میایید دم در"
رفتم دم در و سلام و علیک و دستم رو به سمتش دراز کردم
دیدم آقای رحیمی دستکش دستشه
"عذر خواهی می کنم، دستم آلودست"
"خواهش می کنم، اصلا حواسم نبود کرونا اومده و این روزا دست دادن ممنوعه"
از کیسه اش یه جعبه ی کادو شده در آورد و گفت:
"این یه هدیه ی ناقابله از طرف همسایه هاست.به مناسب سال نو. عیدتون مبارک"
خداحافظی کرد و رفت
من ماتم برده بود، آخه یه همچین چیزی سابقه نداشت
سریع اومدم خونه و بسته رو باز کردم
"یه قرآن کوچیک و یه پاکت نامه و ۱۰ تا تروال ۵۰ تومنی"
سوالات ذهنم بیشتر شد
حتما جوابش رو باید تو پاکت نامه پیدا می کردم✉️

"بسم الله الرحمن الرحیم
امیر مومنان علی (علیه السلام) فرمود: پیامبر ص آنقدر بر حقوق همسایه تاکید می کرد که ما گمان کردیم، همسایه مانند نزدیکان‍‍‍ از همسایه ارث می برد.
همسایه ی عزیزم سلام
با خبر شدیم که به خاطر اتفاقات کرونایی اخیر، چند روزی هست که کسب و کارتون رو از رونق افتاده
ان شاء الله به زودی این روزها هم تموم میشه و مشکلات برطرف میشه
این هدیه ی ناقابل از طرف همسایه هاست

سال نو مبارک"

این داستان می تواند هزاران بار واقعی شود


#کاسب_تنها_نیست
#داستان_کوتاه
#پیوند‌های_اجتماعی


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

Kevin مرجع مقالات رسمی لوازم ارایش یک عدد مامان eshghnak دانلودستان داستانها و نکات قرآنی آشپزخونه venuosgrafic وقت خنده دانش